موضوع: "عقیدتی"
اگر حب دنیا پیدا کنیم
(یک نکته دقیق از استاد طاهر زاده)
«عصبيّت» يعني إسلامى كه قالب دارد و قلب ندارد (یعنی اسلامِ أموی)، اين يك مسأله است!
يعني كربلا را جبهه كفر درست نكرد، بلکه جبهه عصبيّت درست كرد!
پس دوتا اسلام روبروي هم بودند؛ يكي اسلامِ قلبى با حُبّ خدا، يكی هم اسلام قالبی با حُبّ دنيا!
مگر عمرسعد چه میخواست؟! خودتان ميدانيد عمر سعد دنيا را ميخواست. پس «اسلامِ قالبیِ أموی» ، قلبش حُبّ دنياست، و «اسلامِ قلبیِ علوى» قلبش حُبّ خداست.
ببينيد عصبيّت يعني چه؛
حالا همين امام وسط صحنه كربلا آمدهاست، ميگويد: مردم! اگر اين آب را به من نميدهيد، اين طفل را ببريد آبش بدهيد و بياوريد. آنها آن طفل را هم ميكشند!!
اگر كافر بودند، كار به اينجا نميرسيد، چرا؟ چون كفر، در كفرِ خودش مغرور نيست. ولي عصبيّت، در اسلاميتِ خودش مغرور است! براي همين هم شما در زیارت عاشورا به «عصبيّت» لعنت ميكنيد.( اللّهُمَّ ألْعَنِ «الْعِصَابَةَ» الَّتِی جَاهَدَتِ الْحُسَيْن)
يعني «اسلام انحرافی» از كفر هم خطرناكتر است.
لذا، كربلا بايد بدن من و شما را بلرزاند! مطمئن باشيد اگر حُبّ دنيا پيدا كرديد، اگر تزكيه نكرديد، اگر اسلامتان «قلبى» نشد، اگر نتوانستيد با خدا معاشقه داشته باشيد، در جبههگيري هايي كه در جامعه حتماً به وجود ميآيد، در جبهه «عصبيّت» قرار خواهيد گرفت.
پس كربلا غذاي جان امروزِ ماست. در صحنههاي جامعه، هميشه جبهههايی شامل حق و باطل هست. ولی نمايش مطلق جبهه حق و باطل در كربلاست، تا ما خودمان را از طريق آن ارزیابی كنيم.
اگر شما عملزده بشويد، و اگر عزاداری اباعبدالله فقط صوري بشود، و هيچ خلوتی هم با خدا نداشته باشيد، و هيچ نافلهاي هم نخوانيد، و با این همه آسیب، آنوقت بازهم اميد داشته باشيد كه در اين جبهه ی عصبيّت قرار نگيريد، در اینحال [آن امید بدون پشتوانه] يك آرزوي محال است!
اصلاً جبهه اباعبدالله (عليهالسلام) يعني در عصبيّت قرار نگرفتن، كه البته با تأسّی به «روحِ حسينی» چنين اميدي براي شما هست، انشاءالله.
منبع:
جزوه «عصبیّت؛ انگیزه مبارزه با امام حسین (ع)
اصغر طاهرزاده
بسم الله الرحمن الرحیم
عبید الله بن حرّ جعفی از اشراف کوفه بود و خیلی هم مرد مقتدر و گردن کلفتی بود. امام حسین شخصاً در قصر بنی مُقاتل به خیمهاش میرود. عجیب این است که امام حسین شخصاً میرود.
وقتی امام حسین به عبید الله بن حرّ میگوید که بیا ما را کمک کن! او میگوید: من اصلآً از کوفه بیرون نیامدم مگر این که میخواستم در این مشکل دچار فشار نشوم. یعنی میدانم تو بر حق هستی و آنها بر باطل هستند و اگر من آنجا بمانم و حق را حمایت نکنم، برای من زشت است؛ برای همین از کوفه بیرون زدم که به این بلا مبتلا نشوم. خیلی روشن و صریح حرفش را زد و اصل مطلب را گفت. بعد هم به حضرت گفت: من اسبی و شمشیری دارم که به شما میدهم. امام حسین(علیهالسلام) هم میگوید «لا حاجه لی الی فرسک و سیفک» من اینها را نمیخواهم. امّا چیزی به تو میگویم، از این بیابان دور شو! از ما فاصله بگیر! چون اگر کسی داد غربت من را بشنود و من را یاری نکند، هلاک خواهد شد.
حالا ببینید این فرد عثمانی مسلک چه جوابی به حضرت میدهد؟ گفت: امیدوارم که من به این مسأله مبتلا نشوم که داد تو را بشنوم و یاریات نکنم! پس او حق و باطل را کاملاً میشناخت. امام حسین رفت، او هم دنبال کار خودش رفت.
…
بعداً که صحنه کربلا تمام شد، عبیدالله بن زیاد میخواست اهل بیت را به شام بفرستد. مجلسی آراست و تمام اشراف کوفه را دعوت کرد، نگاه کرد دید عبید الله بن حرّ جعفی نیست، دید این مرد متشخّص در مجلس حضور ندارد. سؤال کرد عبید الله کجا است؟ کسی نمیدانست. چند روز که گذشت، عبید الله بن حرّ جعفی پیش ابن زیاد رفت. ابن زیاد گفت: کجا بودی؟ گفت: مریض بودم. گفت: دلت مریض بود یا بدنت؟ گفت: دل مریض نمیشود. ابن زیاد میخواست بگوید که آیا تو از مسلکت برگشتی و در دلت به امام حسین علاقه پیدا کردهای؟! میخواست به او سرکوفت بزند، او هم مقابلش ایستاد و گفت: دل هیچ وقت مریض نمیشود. آنچه که در دلم از قبل بوده است، هنوز هم هست. تن مریض میشود که خوب هم شدم.
همین که ابن زیاد رویش را برمیگرداند به این طرف مجلس، یک وقت میبیند عبید الله بن حرّ جعفی نیست، دنبالش رفتند دیدند سوار اسبش شده است دارد میتازد و میرود. همین عثمانی به خانه یکی از دوستانش رفت، عدهای را جمع کرد، بلند شدند و به کربلا رفتند. همین کسی که در مقابل امام حسین گفت «من تو را یاری نمیکنم» به زیارت حضرت میرود.
اگر ما بگوییم اولین زائر امام حسین(علیهالسلام) بعد از شهادت حضرت، همین عبیدالله بن حرّ جعفی است، از نظر تاریخ خلاف نگفتیم، نوبت به جابر نمیرسد. به کربلا رفت، شاعر هم بود، شروع کرد مرثیه گفتن…
دلهایی که فطرتشان دست نخورده بودند، همه مجذوب حسین(علیه¬السلام) بودند. نسبت به این خاندان شناخت داشتند. این را قبول دارم که از نظر عمل در پایداریشان متزلزل شدند، امّا نسبت به امام شناخت داشتند.
عده¬ای برای حفظ امور دنیایی¬شان وارد عمل نشدند و حمایت نکردند، امّا عده¬ای مرد و مردانه پایش ایستادند و گفتند هرچه می¬خواهد بشود بشود. به تعبیر ما «کالجبل الراسخ لا تحرکها العواصف»
آیت الله مجتبی طهرانی
آیت الله محی الدین حائری شیرازی :
حضرت حسین (علیه السلام) در شب عاشورا یک جور سخن گفت و در روز عاشورا یک جور دیگر :
شب عاشورا ، سخن از ( نمیخواهم ، احتیاج ندارم ، بروید ، بیعتم را برداشتم ) بود ،
روز عاشورا میگوید : بیائید به من کمک کنید ، آیا یاور و مددکاری هست ؟ هل من ناصر ینصرنی ؟
شب صحبت میکند تا مبادا خبیثی در بین طیب ها باشد ، و روز سخن میگوید تا مبادا طیبی در بین خبیث ها مانده باشد ، شب غربال میکند تا فقط صالحان بمانند و روز غربال میکند تا فقط اشقیاء در مقابل او ایستاده باشند ،
آنکه در عرفه آنچنان میگرید ، میتواند در عاشورا جهانی را اینچنین بگریاند…
بسمه تعالی
وقتی نامی از حر برده میشود ناخود آگاه ذهن ما به سمت چند تا مطلب می رود.
توبه: توبه و بازگشت اولین چیزی است که در ذهن انسان زنده می شود یا به اصطلاح طلبه ها به ذهن متبادر می شود. اینکه انسان تا کجا میتونه پیش بره ولی برگرده و خدا هم توبه اش را بپذیره. فرمانده لشکر دشمن ولی خدا باشه و امام معصوم علیه السلام را محاصره کنه و امام و اهل بیت اش را گرفتار کنه ولی وقتی برگشت امام اون را ببخشه و تحویلش بگیره.
ادب و احترام به حضرت زهرا سلام الله علیها است
زمانیکه سر امام جماعت شدن در بصره و جاهای دیگه اختلاف و دعوا بود اصرار داره که خودش و سپاهیانش پشت سر امام علیه السلام اقامه نماز کنند.
اینکه انسان خودش را بین بهشت و جهنم ببینه : دیدن این مطلب و متوجه این امر بودن توفیق الهی را میطلبه.
اما نکته ای که مدنظرم هست که خدمت شما بزرگوارها بگم اینه که چی شد که آدمی که اینقدر حرمت و ادب و دقت داره میشه فرمانده طلایه ی سپاه کوفه و شام؛ چه چیزی حر را اسیر کرده ؟ریشه مشکل او کجاست؟ برای حر پیش امده که از امامش جدا شده؟ ایا تبلیغات علیه امام حسین علیه السلام و اینکه او خروج بر خلیفه و حاکم کرده ؟ یا اینکه طلب دنیا و قدرت دل او را به اسارت برده؟
یا اینکه جمع بین دنیا و آخرت کرده ؛ جمع بین امام حسین و یزید کرده؟ لذا در محاسباتش اشتباه کرده. امامت و جایگاه ابی عبدالله علیه السلام را میشناسه , اینکه حسین فرزند فاطمه است را می دانه ؛ میدانه که با حسین بودن یعنی بهشت ولی طلایه دار سپاه یزید شده. دوستان خیلی باید مواظب باشیم. اگه ما جای حر بودیم چیکار میکردیم.
حر در محاسباتش خواسته بود که هم دنیا را داشته باشه و هم آخرت را (منظور دنیای ظاهری و محض است) .
و تا انجایی پیش میره که میبینه که جمع بین ایندو ممکن نیست و خودش را بین بهشت و جهنم میبینه و بعد انتخاب میکنه. و بر میگرده و جبران میکنه.
وضعیت ما چیه؟ ما را چه چیزی اسیر کرده و از کار ولی جدا میکنه. ما برای ولی و امامان چیکار میکنیم. خیلی اقا را دوست داریم . دعای فرج زیاد میخونیم . صبحهای جمعه هم اگه حال داشته باشیم ندبه هم می خونیم ولی در عمل چه گره ای از کار ولی باز میکنیم. ماها هم اسیر هستیم هر کدام اسیر چیزی.
معیت با ابی عبدالله علیه السلام در دنیا و اخرت، رزق معرفت و برائت میخواهد. فاسال الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفه اولیائکم و رزقنی البرائه من اعدائکم ان یجعلنی معکم فی الدنیا و الاخره.
وقتی معرفت نسبت به ولی نداشتیم نسبت به اولیائ و دوستان ولی هم شناخت نخواهیم داشت و او وقت بین دوست و دشمن تمیز نمیدهیم.
ما در کنار کار و شغلی که داریم نقشی برای کمک کردن به ولی برای خودمون نپذیرفتیم.
حتی فکر نیمکنیم که با همین کار و شغل میتوانیم در حد خودمان کشورمان را از بیگانه و اجنبی بی نیاز کنیم. بله توی این راه سختی و مشکلات و بی مهری ها و خستگی ها و تندی دیدنها هم هست.
اگر هم کاری دست بگیریم به محض اینکه یک جایی با خواستهای دنیایی خودمون و خانواده مون تعارض و تضادی ایجاد کنه سریع کنارش میگذاریم. تحمل رنج و بلا را در این مسیر نداریم. حاضر نیستیم مقداری از وقت و زندگیمان را بگذاریم با چند نفر دیگه هم دل و همسو گره ای از کار ولی باز کنیم. اگر هم جمع بشیم اینقدر خود خواهی توی کار میاریم که یا جمع را می پاشونیم یا همه را دلسرد میکنیم.
مشکل فقط کارآمدی و هجوم باطل نیست که این گاها باعث تحرک و بیداری و انگیز داشتن ما میشود. مشکل ما در عقیم بودن و نازایی خود ماست. امام عصر ارواحنا فداه نیرو میخواهد یار و سرباز و سردار میخواهد. چقدر خود مان و دیگران را برای این کار آماده کرده ایم. چقدر به تربیت خودمان و سایرین و نیرو سازی و کادر سازی اقدام میکنیم.
درد این است که ما خودمان درد ولی هستیم. امیر المومنین علیه السلام می نالد که ارید ان اداوی بکم و انتم دائی کناقش الشوکه بالشوکه کسی که بخواهد تیغ را با تیغ از پایش در بیاورد در حالیکه سوزن نیاز دارد. چیزی میتونه تیغ را خارج کنه که استقامت داشته باشه. وگرنه تیغی میشویم که در پای ولی میشکنیم و مایه زحمت ولی خواهیم بود.
مشکل دوم حر اینست که تا گناه به حد آخرش نرسد به رسیمیت نمی شناسد. تا کار به کشته شدن و شهادت ولی نرسد و خود را بین بهشت و جهنم نبیند اقدامی نمیکند
. وقتی برای توبه میاید میگوید من فکر نمیکردم که کار به اینجا برسد که بخواهند شما را بکشند. …
آدمی هر وقت که بخواهد میتواند برگردد. آدمی در متن اسارتها میتواند به حریت خودش برگردد. …..
.
⚫️کانال پاتوق بچه شیعه ها در تلگرام
telegram.me/shia_patogh1
@shia_patogh1
برای دریافت ایمیل های ناب مذهبی از پاتوق بچه شیعه ها یک ایمیل با عنوان عضویت برای ما ارسال کنید
aa.hasanvand@yahoo.com
اساس شعور انسان شعور کیهانی است و مرکز شعور کیهانی عرفان است و کارکرد شعور کیهانی درمانگری است.طاهری از آیه قرآن (واعتصموا بحبل الله جمیعا) استفاده می کند و میگوید بنا بر آموزه های انجیل اگر 2 نفر جمع شوند نفر سوم روح القدس است و بنا بر آموزه های قرآن اگر 3 نفر جمع شوند نفر سوم خداست که این همان عرفان حلقه است برای شرکت در این حلقه ها فرقی ندارد شما گناهکار باشید ،مسلمان باشید یا نه اینها اصلا مهم نیست شرط اساسی در حلقه، تسلیم شدن است.همه سیر و سلوک انسان از طریق اتصال به این حلقه ها صورت می گیرد.این اتصال ها به وسیله من طاهری ،تفویض می شود.
اتصال به دو صورت است :
اتصال فردی:که مستقیما به خدا وصل می شوید که هیچ کس جز طاهری و چند فرد خاص نمی تواند مستقیم به خدا وصل شوند
اتصال جمعی:که همان شکل گیری حلقه است که اتصال به شعور کیهانی بوسیله واسطه فیض (طاهری) برقرار می شود و نتیجه ی این اتصال درمانگری است.و اگر فردی در حلقه درمان نشود یقینا او مشکل بینشی دارد.